- بازدید : (684)
پیش از انکه انسان پا بر زمین بگذارد خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود ای انسان زندگی کن و بدان که در ازمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت می اید .
انسان نفهمید که خدا چه می گوید پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را کمی باز کند .
خداوند گفت این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.
زمین من اکنده از حق و باطل است اما اگر حق را دیدی خورشید را به در کش تا اشکارش کنی انگاه مومن خواعی بود اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره کافران خواهد امد.
انسان گفت من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد امد .
انسان به دنیا امد اما هر گاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود. حق دشوار و ناگوار بود. حق سخت و سنگین بود.انسان حق را تاب نیاورد.
پس هربار که با حقی رویارو شد ان را پوشاند تا زیستنش را اسان کند.
فرشته ها می گریستند و می گفتند:حق را نپوشان حق را نپوشان این کفر است.
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید.
انسان کفران کرد و کفر ورزید و جهان را ابرهای کفر او پوشاند.
انسان به نزد خدا باز خواهد گشت . روز واپسین او((یوم الحسره)) نام دارد و خدا خواهد گفت: قسم به زمانی که زیان کردی حق نام دیگر من بود.
- زمان انتشار: چهار شنبه 18 مهر 1391
-
نظرات()
-
واقعا قشنگ بود ممنون
-
kheyli ghashang bood akharesh geryam gereft
-
گردو جونم خیلی زیبا و اموزنده بود ترشی نخوری یه چیزی می شی
-
از تصادف جان سالم بدر برده بود
و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند می زد . . .
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
نازنین جونم گوگوریییییییی خیلی جالب بود عزیزم